دوستان عزیز که گفتن یه رمان دیگه بزارم
میتونین تو وبلاگ دومم که ادرسش رو تو پیوند ها گزاشتم رمان ساقی رو دنبال کنین!
روز خوش
سرد شده . بذار بخاری رو روشن کنم و کتری بذارم روش و یه چایی دم کنم.چایی دوباره دم که می خوری؟ اشک تو چشمای کاوه جمع شد و گفت:کاوه – بخدا از خودم شرم دارم بهزاد . ما زندگیمون اونطوری و تو زندگیت اینطوری ! کاش بهم اجازه می دادی مثل یه برادر کوچکتر ، کمکت کنم . کاشکی می اومدی خونه ما با هم زندگی می کردیم.اینهمه اتاق خالی تو اون خونه بی استفاده افتاده . پدر مادرم همیشه می گن دوستی با تو برای من بزرگترین افتخاره بهزاد . ازت خواهش می کنم دست از این لجبازی و یه دنده گی بردار.اولا که دشمن ت شرمسار باشه . دوما تو برادر بزرگ منی . سوما از پدر و مادرت تشکر کن . چهارما انشالله خدا
|
زندگی حالای منم شده یه بقچه . هر یه سال دو سالی جمعش می کنم و می زنم زیر بغلم و از این اتاق و تو این محل ، می کشم شون تو یه اتاق دیگه و تو یه محل دیگه.خدا رحمتشون کنه پدر و مادرم رو . نمی دونم بچه واسه چی می خواستن ؟ یادمه سالیان سال آرزوی پوشیدن یه شلوار جین رو داشتم . هر بار که به بابام می گفتم ، می گفت این شلوار میخی ها به درد تو نمی خوره ، مال بچه لات هاس!خدا بیامرز به شلوار جین می گفت شلوار میخی!بعد از مردن شون ، اولین شلواری که خریدم ، یه شلوار جین بود!تمام مدتی که داشتم شلوار رو می خریدم ، همه اش با خودم کلنجار می رفتم . همه ش فکر می کردم که وصیت پدرم رو زیر پا زیر پا گذاشتم.اصلا نمی دونم چرا این چیزا اومده تو فکرم ؟ شکر خدا که از تحصیل چیزی برام کم نذاشتن . خودمم با سعی و کوشش تونستم تو دانشگاه سراسری قبول بشم ،
|
-لوس نشو ، دارم جدی حرف می زنم.می خوام بگم اگه یکی مثل تو بره خواستگاری فرنوش ، بهش جواب نه نمیدن . اما آدمی مثل من اصلا نباید این چیزا حتی به فکرشم بیاد.از اون گذشته ، من اصلا کسی رو ندارم که بره برام خواستگاری کنه!کاوه – اینکه چیزی نیست . تو فقط لب تر کن بقیه ش....رفتم تو حرفش و گفتم : – -دیگه حرفش رو هم نزن . ول کن . بگو ببینم تعطیلی رو می خوای چیکار کنی ؟ نیم ساعت بعد رسیدیم خونه . تا اومدم تو اتاقم ، کتاب هام رو پرت کردم یه گوشه و نشستم . سر مو گرفتم میون دستهام و به زندگیم فکر کردم.این کاوه طفلک هم اسیر من شده بود . خونواده ش خیلی پولدار بودن . خودش یه ماشین مدل بالای خیلی شیک
|
کاوه – پدر ، اینا رو که می بینی بعضی هاشون یه کوه غصه تو دلشون دارن . دوره جوونی شما با دوره جوونی ماها فرق می کرده . به نظرم از این آرزوها نکنی بهتره ! سرت کلاه میره.فروشنده – راست می گی جوون . ایشالله که زندگی و دوره شما هم خوب بشه.کاوه – یه مثال برات میزنم . دوره شما اصلا یادت می آد که هر روز ، از خواب که بلند می شدی بیای جلوی پنجره بخوای بدونی امروز هوا آلوده تر یا دیروز ؟ فروشنده – به والله ، اصلا یه همچین چیزی رو یاد ندارم ! اصلا ما یه همچین چیزایی رو نداشتیم . دوره ما ، هوای این تهرون مثل گل پاک و تمیز بود.کاوه – تازه یکیش رو بهت گفتم . – |
فروشنده – تا اونجا که من یادمه ، یه ذره دود و کثافت تو این شهر نبود ! تهرون پر گنجشک و کفتر و چلچله و طوطی و بلبل بود ! صبح تا شب با رفقا می رفتیم دنبال الواطی.جمعه به جمعه یه تومن پونزده زار می دادیم و می رفتیم سینماو اون فیلمی رو که دوست داشتیم می دیدیم و سر راه چهار تا سیخ جگر می گرفتیم و می خوردیم و نوش جون زن و بچه مون می شد می چسبید به تن مون!کاوه – حالا دل ما رو اب نکن با اون دوره جوونی ات . چهار تا بستنی بده ، خبر مرگمون لیس بزنیم بریم دنبال بدبختی و بیچارگی ها مون!فروشنده زد زیر خنده و گفت:همه تون مهمون خودمین! همینکه منو یاد جوونی ام انداختین یه میلیون واسه ام ارزش داشت ! چند وقتی بود که خنده رو لبام نیومده بود.بچه ها براش کف زدن و هورا کشیدن که روزبه گفت: |
بچه ها ببینین این کاوه رو ! یاد بگیرین . اینطوری پولدار می شن ها!کاوه – یارو هنر پیشه خارجی ، یه ساعت و نیم تو فیلم هزار دفعه ملق میزنه تا دوبار مردم خندشون بگیره یه میلیون دلار بهش پول می دن . حالا یه ساعته دارم متصل شما رو می خندونم ، چهار تا بستنی نصیبم شده ! اینم حسودی داره ؟ خلاصه اون روز با بچه ها خیلی خندیدیم . آخرش کاوه به زور پول بستنی ها رو داد . با اینکه صاحب مغازه نمی خواست ازمون پول بگیره.وقتی از بچه ها خداحافظی کردیم ، دوتایی بطرف خونه راه افتادیم.کاوه – بیا ! دلت خنک شد ؟ اگه با ماشین فرنوش خانم رفته بودیم ، هم من گیر این قوم ظالم نمی افتادم و هم تا |
رسیده بودیم در خونه ، فرنوش رو واسه ات خواستگاری کرده بودم ! بابا جون ، تو که زندگی منو می دونی . آخه من کجا و فرنوش خانم کجا ؟ تموم زندگی م رو که بفروشم پول بنزین ماشین ش نمی شه!از تو چه پنهون ، از اولین بار که امسال تو دانشکده دیدمش ، عجیب فکرم رو بخودش مشغول کرده ! واقعا دختر قشنگیه ! خیلی م سنگین و با وقاره . ولی خب آدم نباید زیاد به حرف دلش گوش کنه . اینطوری بهتره . آرزوی محال نباید داشت . حتی رویای آدم هم باید در حد خود آدم باشه!کاوه – یعنی چی ؟ مگه دست خود آدمه ؟ آدم وقتی از کسی خوشش بیاد ، خوشش اومده دیگه! -آره . اگه اون آدم ، یکی مثل تو باشه . آره امثال شماها تو یه طبقه این.کاوه – بجان تو اگه ما تو یه طبقه باشیم ! اون خونه اش جایی دیگه س ، مام خونه مون جایی دیگه س! |