-
خبرمهم
1402,06,13 09:26
دوستان عزیز که گفتن یه رمان دیگه بزارم میتونین تو وبلاگ دومم که ادرسش رو تو پیوند ها گزاشتم رمان ساقی رو دنبال کنین! روز خوش
-
یاسمین-پارت7
1402,06,11 10:28
سرد شده . بذار بخاری رو روشن کنم و کتری بذارم روش و یه چایی دم کنم . چایی دوباره دم که می خوری؟ اشک تو چشمای کاوه جمع شد و گفت : کاوه – بخدا از خودم شرم دارم بهزاد . ما زندگیمون اونطوری و تو زندگیت اینطوری ! کاش بهم اجازه می دادی مثل یه برادر کوچکتر ، کمکت کنم . کاشکی می اومدی خونه ما با هم زندگی می کردیم . اینهمه...
-
یاسمین-پارت6
1402,06,11 10:25
زندگی حالای منم شده یه بقچه . هر یه سال دو سالی جمعش می کنم و می زنم زیر بغلم و از این اتاق و تو این محل ، می کشم شون تو یه اتاق دیگه و تو یه محل دیگه . خدا رحمتشون کنه پدر و مادرم رو . نمی دونم بچه واسه چی می خواستن ؟ یادمه سالیان سال آرزوی پوشیدن یه شلوار جین رو داشتم . هر بار که به بابام می گفتم ، می گفت این شلوار...
-
یاسمین-پارت5
1402,06,08 12:45
- لوس نشو ، دارم جدی حرف می زنم . می خوام بگم اگه یکی مثل تو بره خواستگاری فرنوش ، بهش جواب نه نمیدن . اما آدمی مثل من اصلا نباید این چیزا حتی به فکرشم بیاد . از اون گذشته ، من اصلا کسی رو ندارم که بره برام خواستگاری کنه ! کاوه – اینکه چیزی نیست . تو فقط لب تر کن بقیه ش .... رفتم تو حرفش و گفتم : – - دیگه حرفش رو هم...
-
یاسمین-پارت4
1402,06,08 12:42
کاوه – پدر ، اینا رو که می بینی بعضی هاشون یه کوه غصه تو دلشون دارن . دوره جوونی شما با دوره جوونی ماها فرق می کرده . به نظرم از این آرزوها نکنی بهتره ! سرت کلاه میره . فروشنده – راست می گی جوون . ایشالله که زندگی و دوره شما هم خوب بشه . کاوه – یه مثال برات میزنم . دوره شما اصلا یادت می آد که هر روز ، از خواب که بلند...
-
یاسمین-پارت3
1402,06,08 12:40
کاوه – اولا که من از خدا می خوام که شماها ولم نکنین و همیشه تو چنگ شما خانم ها ، اسیر باشم ! ولی باور کنین ندارم . از شما چه پنهون چند وقتی که بابام ورشیکست شده . صبح می خوریم ظهر نداریم ! ظهر می خوریم ، شب نداریم ! حالا حساب کن یه خونواده آبرو دار چه سختی رو داره تحمل می کنه ! به خدا قسم که بعضی وقتا شده که با شورت...
-
یاسمین-پارت2
1402,06,07 19:08
کاوه – بعله ! شلوارهامون رو می دیم خشکشویی ، گور پدر جناق سینه من و پای بهزادم کرده ! خودش خوب میشه ! فرنوش که ناراحت شده بود از من پرسید : - پاتون مشکلی پیدا کرده ؟ - خیر . خواهش می کنم شما بفرمایین کاوه – خیر خانم محترم . ایشون مغزشون مشکل پیدا کرده . حالا لطفا یه دقیقه تشریف بیارین پایین . همین جا کوروکی بکشیم...
-
یاسمین - پارت1
1402,06,06 13:03
کاوه - چرا اینقدر طولش دادی پسر؟ ترم تموم شد دیگه . حالا کو تا دوباره بچه ها رو ببینم . داشتم ازشون خداحافظی می کردم . تو چی؟ چرا سرت رو انداختی پایین و رفتی؟ یه خداحافظی ای یه چیزی ! کاوه – هیچی نگو ! من مخصوصا رفتم یه گوشه قایم شدم ! به هر کدوم از این دخترا قول دادم که مامانم رو بفرستم خواستگاری شون ! الان همشون می...
-
فکر جدید من!
1402,06,06 12:56
میخوام تو این وبلاگم رمان ها رو به صورت پارت های جداگانه براتون بزارم امیدوارم لذت ببرین!
-
خسته ام؟؟؟
1402,05,31 12:13
امروز صبح حوالی نزدیک ساعت ده بود از خونه زدم بیرون یه سر رفتم کتابخونه بعدشم رفتم باغ رویا که وجودمو باهاش پر کنم تا این یه ماه رو هم با تلاش بیشتر ادامه بدم...خیلی راه رفتم ...خیلی زیاد .... انگار انرژی بی پایانی دارم که اینطوری کنترلش میکنم هوا خیلی گرم بود شایدم برا منی که داشتم تند تند راه میرفتم خیلی گرم بود با...