خلسه

خلسه

مهربانی چقدر زیباست
خلسه

خلسه

مهربانی چقدر زیباست

یاسمین-پارت4

کاوه – پدر ، اینا رو که می بینی بعضی هاشون یه کوه
غصه تو دلشون دارن . دوره جوونی شما با دوره جوونی
ماها
فرق می کرده . به نظرم از این آرزوها نکنی بهتره !
سرت کلاه میره
.فروشنده – راست می گی جوون . ایشالله که زندگی و
دوره شما هم خوب بشه
.کاوه – یه مثال برات میزنم . دوره شما اصلا یادت می آد
که هر روز ، از خواب که بلند می شدی بیای جلوی پنجره

بخوای بدونی امروز هوا آلوده تر یا دیروز ؟
فروشنده – به والله ، اصلا یه همچین چیزی رو یاد ندارم
! اصلا ما یه همچین چیزایی رو نداشتیم . دوره ما ، هوای
این
تهرون مثل گل پاک و تمیز بود
.کاوه – تازه یکیش رو بهت گفتم . –
فروشنده – تا اونجا که من یادمه ، یه ذره دود و کثافت تو
این شهر نبود ! تهرون پر گنجشک و کفتر و چلچله و
طوطی و بلبل بود ! صبح تا شب با رفقا می رفتیم دنبال
الواطی
.جمعه به جمعه یه تومن پونزده زار می دادیم و می رفتیم
سینماو اون فیلمی رو که دوست داشتیم می دیدیم و سر
راه
چهار تا سیخ جگر می گرفتیم و می خوردیم و نوش جون
زن و بچه مون می شد می چسبید به تن مون
!کاوه – حالا دل ما رو اب نکن با اون دوره جوونی ات .
چهار تا بستنی بده ، خبر مرگمون لیس بزنیم بریم دنبال
بدبختی و بیچارگی ها مون
!فروشنده زد زیر خنده و گفت:همه تون مهمون خودمین! همینکه منو یاد جوونی ام
انداختین یه میلیون واسه ام ارزش داشت ! چند وقتی بود
که
خنده رو لبام نیومده بود
.بچه ها براش کف زدن و هورا کشیدن که روزبه گفت:
بچه ها ببینین این کاوه رو ! یاد بگیرین . اینطوری پولدار
می شن ها
!کاوه – یارو هنر پیشه خارجی ، یه ساعت و نیم تو فیلم
هزار دفعه ملق میزنه تا دوبار مردم خندشون بگیره یه
میلیون
دلار بهش پول می دن . حالا یه ساعته دارم متصل شما
رو می خندونم ، چهار تا بستنی نصیبم شده ! اینم حسودی
داره
؟
خلاصه اون روز با بچه ها خیلی خندیدیم . آخرش کاوه
به زور پول بستنی ها رو داد . با اینکه صاحب مغازه نمی
خواست ازمون پول بگیره
.وقتی از بچه ها خداحافظی کردیم ، دوتایی بطرف خونه
راه افتادیم
.کاوه – بیا ! دلت خنک شد ؟ اگه با ماشین فرنوش خانم
رفته بودیم ، هم من گیر این قوم ظالم نمی افتادم و هم تا
رسیده بودیم در خونه ، فرنوش رو واسه ات خواستگاری
کرده بودم ! بابا جون ، تو که زندگی منو می دونی . آخه
من
کجا و فرنوش خانم کجا ؟
تموم زندگی م رو که بفروشم پول بنزین ماشین ش نمی
شه
!از تو چه پنهون ، از اولین بار که امسال تو دانشکده دیدمش
، عجیب فکرم رو بخودش مشغول کرده ! واقعا دختر
قشنگیه ! خیلی م سنگین و با وقاره . ولی خب آدم نباید
زیاد به حرف دلش گوش کنه . اینطوری بهتره . آرزوی
محال نباید داشت . حتی رویای آدم هم باید در حد خود آدم
باشه
!کاوه – یعنی چی ؟ مگه دست خود آدمه ؟ آدم وقتی از
کسی خوشش بیاد ، خوشش اومده دیگه
!
-
آره . اگه اون آدم ، یکی مثل تو باشه . آره امثال شماها
تو یه طبقه این
.کاوه – بجان تو اگه ما تو یه طبقه باشیم ! اون خونه اش
جایی دیگه س ، مام خونه مون جایی دیگه س
!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد