کاوه – بعله ! شلوارهامون رو می دیم خشکشویی ، گور پدر جناق سینه من و پای بهزادم کرده ! خودش خوب میشه!فرنوش که ناراحت شده بود از من پرسید: -پاتون مشکلی پیدا کرده ؟-خیر . خواهش می کنم شما بفرمایین کاوه – خیر خانم محترم . ایشون مغزشون مشکل پیدا کرده . حالا لطفا یه دقیقه تشریف بیارین پایین . همین جا کوروکی بکشیم ببینیم مقصر کیه!من به کاوه چشم غره رفتم که فرنوش متوجه شد و با خنده از ماشین اومد پایین و گفت: -از آشنایی تون خوشبختم . حالتون چطوره ؟-ممنون شما چطورین ؟ فرنوش – شما همین جا درس می خونین ؟ چندین بار شما رو تو محوطه دانشکده دیدم. -منم همینطور . منم شما رو چند بار دیدم. |
کاوه – انگار شکستن جناق سینه من باعث آشنایی شما شد ! فکر کنم اگه من کشته می شدم شما دو تا با هم عروسی می کردین ! –فرنوش دوباره خندید و من چپ چپ به کاوه نگاه کردم که کاوه به فرنوش گفت: -نگاه به چشمای این نکنین ! این مادر زادی چشماش چپه! -بس کن کاوه خان.کاوه – بابا جون این تصادف بزرگیه .حتما باید چهار تا بزرگتر بیان وسط رو بگیرن شاید کار بکشه به شرکت بیمه زندگی و عقد دائم و عروسی این حرف ها! -کاوه!!بعد رو به فرنوش کردم و گفتم:خواهش می کنم شما بفرمایید.فرنوش – اجازه بدین تا منزل برسونمتون. |
کاوه – خیلی ممنون . بهزاد جون سوار شو!دست کاوه رو که بطرف دستگیره ماشین می رفت گرفتم و به فرنوش گفتم: -خیلی ممنون . مزاحم نمی شیم . شما بفرمایید.فرنوش – پس بازم معذرت می خوام . خداحافظ.اینو گفت و سوار ماشین شد و رفت . کاوه در حالیکه پشت سر ماشین دستش رو تکون می داد گفت:خداحافظ بخت پسر الاغ ! حیف که در روت باز نکرد! -منظورت منم ؟ کاوه – نه بابا ! منظورم الاغه بود ! شما که ماشالله عقل کل ین!بیا بریم خونه کار دارم.کاوه – عذر می خوام ، وکیل و وزیرها ! تو خونه منتظرتون هستن ؟! والله هر کسی ندونه فکر می کنه الان از اینجا یه سره باید بری کارخونه بابات و بشینی پشت میز و به رتق و فتق امور بپردازی ! مرد تقریبا حسابی ! این دختره تو
|