خلسه

خلسه

مهربانی چقدر زیباست
خلسه

خلسه

مهربانی چقدر زیباست

یاسمین-پارت2

کاوه – بعله ! شلوارهامون رو می دیم خشکشویی ، گور
پدر جناق سینه من و پای بهزادم کرده ! خودش خوب
میشه
!فرنوش که ناراحت شده بود از من پرسید:
-
پاتون مشکلی پیدا کرده ؟-خیر . خواهش می کنم شما بفرمایین
کاوه – خیر خانم محترم . ایشون مغزشون مشکل پیدا کرده
. حالا لطفا یه دقیقه تشریف بیارین پایین . همین جا
کوروکی بکشیم ببینیم مقصر کیه
!من به کاوه چشم غره رفتم که فرنوش متوجه شد و با خنده
از ماشین اومد پایین و گفت
:
-
از آشنایی تون خوشبختم . حالتون چطوره ؟-ممنون شما چطورین ؟
فرنوش – شما همین جا درس می خونین ؟ چندین بار شما
رو تو محوطه دانشکده دیدم
.
-
منم همینطور . منم شما رو چند بار دیدم.
کاوه – انگار شکستن جناق سینه من باعث آشنایی شما شد
! فکر کنم اگه من کشته می شدم شما دو تا با هم عروسی
می کردین ! –
فرنوش دوباره خندید و من چپ چپ به کاوه نگاه کردم
که کاوه به فرنوش گفت
:
-
نگاه به چشمای این نکنین ! این مادر زادی چشماش چپه!
-
بس کن کاوه خان.کاوه – بابا جون این تصادف بزرگیه .حتما باید چهار تا
بزرگتر بیان وسط رو بگیرن شاید کار بکشه به شرکت
بیمه
زندگی و عقد دائم و عروسی این حرف ها
!
-
کاوه!!بعد رو به فرنوش کردم و گفتم:خواهش می کنم شما بفرمایید.فرنوش – اجازه بدین تا منزل برسونمتون.
کاوه – خیلی ممنون . بهزاد جون سوار شو!دست کاوه رو که بطرف دستگیره ماشین می رفت گرفتم
و به فرنوش گفتم
:
-
خیلی ممنون . مزاحم نمی شیم . شما بفرمایید.فرنوش – پس بازم معذرت می خوام . خداحافظ.اینو گفت و سوار ماشین شد و رفت . کاوه در حالیکه پشت
سر ماشین دستش رو تکون می داد گفت
:خداحافظ بخت پسر الاغ ! حیف که در روت باز نکرد!
-
منظورت منم ؟
کاوه – نه بابا ! منظورم الاغه بود ! شما که ماشالله عقل
کل ین
!بیا بریم خونه کار دارم.کاوه – عذر می خوام ، وکیل و وزیرها ! تو خونه
منتظرتون هستن ؟! والله هر کسی ندونه فکر می کنه الان
از اینجا یه
سره باید بری کارخونه بابات و بشینی پشت میز و به رتق
و فتق امور بپردازی ! مرد تقریبا حسابی ! این دختره تو
دانشکده دل از همه برده ! هیچکسی رو هم تحویل نمی
گیره ! حالا اومده از تو خواهش می کنه که برسوندت
خونه ،
تو ناز می کنی ؟
همونطوری نگاهش کردم
.کاوه – شناختی ؟ دمت رو تکون بده عزیزم!
-
بی تربیت!کاوه – خب چرا سوار نشدی ؟! چرا جفتک به بخت خودت
می زنی ؟
-اولا جفتک نه و لگد ! در ثانی ، چون سوار ماشین نشدم
به بختم لگد زدم ؟
کاوه – خب آره دیگه ! آشنایی همینطوری شروع میشه
دیگه . بعدشم می رسه به عقد و عروسی و این حرفا !
دختر
به این قشنگی و پولداری ! دیگه چی می خوای ؟
-هیچی بابا آدم خوش خیال ! اون می خواست جای اینکه
پیچیده بود جلوی ما ، یه جور تلافی بکنه . اون وقت تو
تا
کجا پیش رفتی!کاوه – با منم آره ؟ نگاه کور شدت رو دیدم ! نگاه اونو
هم دیدم ! نخوردیم نون گندم ، بابامون که نونوایی داشته
!
-
میای بریم یا خودم تنها برم ؟ –5کاوه – بریم بابا . امروز اخلاقت چیز مرغیه!راه افتادیم . چند قدم که رفتیم ، یکی از دخترهای کلاس
از پشت کاوه رو صدا کرد و بعد بقیه بچه های کلاس رو
هم صدا کرد و گفت
:بدویید بچه ها ! پیداش کردم ! بدویین که الان در میره!کاوه – مگه من کش شلوارم که در برم ؟
همکلاسی مون در حالیکه می خندید دوباره داد شد
:
-
یالله بچه ها الان فرار می کنه ها!کاوه – بابا مگه دزد گرفتی ؟ چرا آبرو ریزی می کنی
دختر؟!
مگه قرار نبود که همه بچه ها رو آخر ترم بستنی مهمون
کنی ؟ داری درمیری ؟
کاوه – به جان تو عادت کردم . از بابام این اخلاق بهم
ارث رسیده . از بس بابام از دست مأمورای مالیات فرار
کرده
.منم واسم عادت شده.بیا بریم خودتم لوس نکن . مرده و قولش....کاوه – کی به شما گفته که من مردم ؟ تو این دوره و
زمونه مرد کجا بود ؟ اگه مرد پیدا می شد که این همه
دختر دم
بخت ویلون و سرگردون دنبال شوهر نبودن که الهی گره
کور بختشون بدست خودم واشه
!کم کم بقیه بچه های کلاس داشتن جمع می شدن . نیلوفر
که خودش هم دختر پولداری بود گفت
:بیخودی بهانه نیار کاوه . تا بستنی بهمون ندی ولت نمیکنیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد